هشدار که آرامشِ ما را ...


شب شده اما برای خوابیدن زود است؛ خوابش برده ولی، می‌چرخد سوی من، زانویم را بغل می‌کند، می‌بوسد؛ دوباره می‌خوابد. تابستان شده با این حال هنوز خنک است و من دارم "بازگشت به خانه "ی هارولد پینتر را می‌خوانم. صدای حرف زدن دو کودک هیجان‌زده از دور دست می‌آید، بی‌آنکه آرامش خانه را بپراکند. بعد از آن همه تکاپو و هیاهو که سهم من بود از بی‌‌پروا پریدن، به خانه برگشته‌ام. آرام و ساکت‌ام؛ با عینک و لباس نخی بلند خانوم‌تر و مهربان‌تر از خودم به نظر می‌آیم. ‌ ‌‌

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر