ای با تو من گشته بسیار در کوچه‌های بزرگ نجابت


هرگز با تو آن‌جور که باید عاشقی نکرده‌ام؛ سرمست نشده‌ام؛ تا ته شور و شوق و شهوت و شادی نرفته‌ام؛ هرگز با تو نرقصیده‌ام، ندویده‌ام، آواز نخوانده‌ام؛ ای محبوب محجوب.

با تو اما آرام گرفته‌ام؛ دوست داشته شده‌ام؛ محترم بوده‌ام؛ رها و سبک چون پر کاهی راه خودم را رفته‌ام؛ زندگی خودم را کرده‌ام؛  ملکه بلامنازع سرزمین‌هایم بوده‌ام؛ سرم را به سنگ‌های خودم کوبیده‌ام؛ زخمی، خسته، کثیف حتی، به آغوش تو برگشته‌ام و خواسته شده‌ام، بی‌قید و بلاشرط و از عمقِ جان؛  بخشیده‌ای مرا آن هنگام که سزاوارش نبوده‌ام؛ ایمان داشته‌ای به من آن‌قدر که لایقش نبودم.

تو انتخاب من نبوده‌ای؛ انتخاب طبیعی من مردانی بوده‌اند شبیه به خودم، پرشور و کم‌شعور؛ تو را باید دست مهربان روزگار، نفس پاکی یا دعای خیری، کسی، چیزی، نیرویی که بیشتر از من حواسش به «من» بوده است سر راهم گذاشته باشد.
تو در چشم من نقض قوانین بی‌رحم مرد بودنی؛ آزادی و رهایی تو حتی از این تصویر نجیب، اصیل و شریفت در ذهن من است که  لااقل برایم ارزش هزار سال زندگی کردن با تو را دارد.
اکنون بگذار، در سالروز این یازدهمین سالی که با فراز و فرود بسیار بر من و تو گذشته،  برای تو و  به احترام  شیوه فیلسوفانه زیستنت، برای آن زندگی متعهدانه‌ای که شاهدش بودم، آن‌جور خوبی که انسان را رعایت می کنی، آن‌طور صادقانه‌ای که شبیه حرف‌هایت، نوشته‌هایت هستی کلاه از سر بردارم و تمام قد بایستم، برای تو که در چشم من آبروی همه مردانی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر