هیچ بهم نمی آد ولی خیلی کارها بلدم.
بلدم بدونِ آینه ماتیک بزنم؛ بلدم خودم موهام رو رنگ کنم؛ بلدم دوچرخه برونم؛ قهوه بسابم؛ حکم بزنم؛ بلدم با آدمها زود دوست بشم، حواسم بهشون باشه، خوشحالشون کنم؛ بلدم تنهایی سفر برم؛ شیرینی خونگی درست کنم؛ بلدم باغبون باشم.
بلدم با فروشندهها سر صحبت رو باز کنم؛ تو بحثها شرکت کنم؛ حرف سیاسی بزنم. توی جایی که من ازش اومدم چندان هنری محسوب نمیشه، میدونم، اما بلدم آشپزی کنم، استیک و سوپهای خوشمزهای بپزم. اگه حواستون بیشتر بهم باشه میبینید بلدم کاری کنم به مهمونام خوش بگذره؛ بلدم مست بشم، برقصم، شادی کنم و عنداللزوم زن بِشم؛ قشنگ باشم؛ عشوه بیام؛ دل ببرم. بلدم خودم رو از تکوتا نندازم؛ بلدم بگم خوبم حتی اگه نباشم. بلدم با سیلی صورتم رو سرخ کنم؛ تقویم رو قایم کنم؛ مهلتها، ددلاینها، فرصتها رو از یاد ببرم. بلدم فراموش کنم که لعنتی فردا درست یکسال میشه که از ایران اومدم؛ که فقط یک ماه دیگه به عمل پدرم مونده؛ بلدم به روم نیارم که چقدرغمگینم از اینکه خونهی قشنگِ درکه دیگه دو هفتهست مال من نیست؛ که چقدر بلاتکیفم و چقدر بلاتکلیفی بده؛ بلدم به کسی نگم که نه هنوز تصمیم گرفتم، نه جراتش رو دارم بگیرم.
می دونم بهم نمیاد ولی من بلدم طاقت بیارم، بلدم زنده بمونم، وقتی ترسیدم خودم رو بغل کنم، زیر لب به خودم بگم: تموم میشه شیدا، آروم باش، اینم تموم میشه.
بلدم بدونِ آینه ماتیک بزنم؛ بلدم خودم موهام رو رنگ کنم؛ بلدم دوچرخه برونم؛ قهوه بسابم؛ حکم بزنم؛ بلدم با آدمها زود دوست بشم، حواسم بهشون باشه، خوشحالشون کنم؛ بلدم تنهایی سفر برم؛ شیرینی خونگی درست کنم؛ بلدم باغبون باشم.
بلدم با فروشندهها سر صحبت رو باز کنم؛ تو بحثها شرکت کنم؛ حرف سیاسی بزنم. توی جایی که من ازش اومدم چندان هنری محسوب نمیشه، میدونم، اما بلدم آشپزی کنم، استیک و سوپهای خوشمزهای بپزم. اگه حواستون بیشتر بهم باشه میبینید بلدم کاری کنم به مهمونام خوش بگذره؛ بلدم مست بشم، برقصم، شادی کنم و عنداللزوم زن بِشم؛ قشنگ باشم؛ عشوه بیام؛ دل ببرم. بلدم خودم رو از تکوتا نندازم؛ بلدم بگم خوبم حتی اگه نباشم. بلدم با سیلی صورتم رو سرخ کنم؛ تقویم رو قایم کنم؛ مهلتها، ددلاینها، فرصتها رو از یاد ببرم. بلدم فراموش کنم که لعنتی فردا درست یکسال میشه که از ایران اومدم؛ که فقط یک ماه دیگه به عمل پدرم مونده؛ بلدم به روم نیارم که چقدرغمگینم از اینکه خونهی قشنگِ درکه دیگه دو هفتهست مال من نیست؛ که چقدر بلاتکیفم و چقدر بلاتکلیفی بده؛ بلدم به کسی نگم که نه هنوز تصمیم گرفتم، نه جراتش رو دارم بگیرم.
می دونم بهم نمیاد ولی من بلدم طاقت بیارم، بلدم زنده بمونم، وقتی ترسیدم خودم رو بغل کنم، زیر لب به خودم بگم: تموم میشه شیدا، آروم باش، اینم تموم میشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر