از حجم فایلهای باز روی لپتاپم، از شلوغی اینباکس ایمیلم، از شلختگی برنامههای هفته پراسترس پیش رویم سرسام گرفتهام. من در میانه این همه دادهی بیسروته چه میکنم؛ از جان خودم چه میخواهم؛ من اینجا نشسته در میانه اعداد و تاریخها و ضربالاجلها چرا این همه بینتیجه جان میکنم؟
من زن رقصیدنم، زن بلند بلند خندیدنم، من آن اسطوره سرگردان از دختر عریانیام که توی دریاچه نقرهای شنا میکند؛ ایزد بانوی آفرودیتم که در میانه جشن و سرور و پایکوبی به دنیا میآیم و اغواگرانه غرق در نور و رنگ و شادی تجربیات زندگی را انتخاب میکنم.
من اینجا این چنین خسته، مستاصل و هراسان پی مقام و مسند و مرتبه چه میکنم؛ می پرسم از خودم؛ من، معتقد به کلیشه زن موفق و عزیز و تمیز و درسخوانده هستم یا قربانی آن؟ میپرسم و صادقانه پاسخ میدهم که گم شدهام. در میان تمناهای درونی و کشمکشهای هر روزهام برای موفقیت و شادی گم شدهام و آنچه سخت نیازمند آنم "لذت" است.
برای فراموشی تنشهای که این چنین بر سر و تن و جانم میکوبند تنها راه چاره آن است که به نوشتن، عشقبازی، هنر، رقص و درام پناه ببرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر